معنی اثری از کامی ژولیان
حل جدول
تاریخ سرزمین گل
لغت نامه دهخدا
ژولیان. (اِخ) کامیل. نام مورخ فرانسوی مؤلف کتاب مهمی راجع به تاریخ سرزمین گل. مولد مارسی بسال 1859 و وفات بسال 1933 م.
تشنه کامی
تشنه کامی. [ت ِ ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) آرزومندی. خواهان چیزی بودن:
دگر از تشنه کامی های مشتاقان چه می پرسی
به رنگ لاله تنها جام می نوشد نبیذ اینجا.
ناصرعلی (از آنندراج).
رجوع به تشنه کام شود.
شیرین کامی
شیرین کامی. (حامص مرکب) صفت و حالت شیرین کام. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرین کام شود.
گشاده کامی
گشاده کامی. [گ ُ دَ / دِ] (حامص مرکب) عمل گشاده کام:
لیلی ز سر گشاده کامی
چون ماه فلک بکش خرامی.
نظامی.
علی کامی
علی کامی.[ع َ ی ِ] (اِخ) قزوینی. رجوع به علی قزوینی شود.
بی کامی
بی کامی. (حامص مرکب) ناکامی. بی مرادی. محرومیت:
دل از هم کام و هم شادی گسسته
ز بی کامی به تنهایی نشسته.
نظامی.
ز بی کامی دلم تنهانشین است
بسازم گر ترا کام اینچنین است.
نظامی.
بعمر خویش کسی از تو کام برنگرفت
که در شکنجه ٔ بی کامیش نفرسایی.
سعدی.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به کام یا استخوان کامی. استخوانی است زوج که از دو صفحه تشکیل شده: یکی قایم و دیگری افقی که باطرف مقابل مفصل شده و همچنین با کنار های خلقی زواید کامی فک اعلی نیز مفصل میشود و در نتیجه اسکلت دهان را تشکیل میدهند. صفحه قایم استخوان کامی در تشکیل جدار خارجی حفره های بینی شرکت دارد و از یک طرف با سطح داخلی فک اعلی و از طرف دیگر با زایده رجلی شب پره مفصل میشود.
دشمن کامی
عمل و حالت دشمن کام بد بختی، شماتت.
گشاده کامی
حالت و کیفیت گشاده کام.
بد کامی
عمل بد کام
بی کامی
محرومیت، ناکامی
تلخ کامی
عمل و حالت تلخ کام بد بختیناامیدی.
فرهنگ عمید
ناامیدی،
بدبختی،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1887